تو از دروغ لذت می بری خاطره ...

تو بهانه ي خلقت من هستي و وجود من از توست ... به چشمانت قسم  ميخورم ... و تو هم تو را به خدا يه كم نگاه كن به راه رفتنت و به حرف زدنت و خلاصه به بودنت ...كمي نگاه كن و از ياد نبر چشمه را كه به دست مرد تو از دروغ لذت می بری خاطره ......

همه چيز تمام, شد و من دوست داشتم همیشه شب بود و هیچ وقت آفتاب در نمی آمد تا تو با طلوع آفتاب، در دنیای من غروب کنی و آرزوی مرگ می کنم که بعضی می گویند مرگ برای آدمی وصال است و نزدیکی که من هیچ نمی دانم تو از دروغ لذت می بری خاطره ......

يكي به واسطه ي دارايي اش بزرگ است و يكي به واسطه ي خردش ...يكي بخاطر خانه اش و يكي بخاطر دانش و برنامه اش ... يكي بخاطر اميدش و يكي بخاطر وجودش ... يكي بخاطر حساب هاي بانكي اش و يكي براي فكر و احساس و تو از دروغ لذت می بری خاطره ......

 هستم و آنچه در اين راز با تو داشته ام ... من هستم و هرچه با عشق تو در قلبم كاشته ام ... من نه براي فتح تو كه براي اسارت در نگاهت به چشمانت چشم  دوختم ...  من نه براي دلسوزي تو كه براي روشنايي آتش قلبم با دلت سوختم  ...  من زندگي را با ايمان به تو ساختم ... هرچند كه هرچه داشتم را با نداشتنت باختم و با حمله به دوستانت به قلبم تاختم  ...  من در ذهن و انديشه و قلبم ساختمت و اینک اينجا كه نشسته ام بي هيچ آرزويي باختمت ...  اما هرجا كه باشي باش زيرا هرگز به كناري نينداختمت ...

تو از دروغ لذت می بری خاطره ......

من نفسم بند توئه نرفته بر می گرده ، خواسته فراموشت کنه ولي هر کاری کرده ، خواسته صدانو نشنوه  ، اسم نبره اسمتو ، گفته همو نبینیمو، نگی ببینیم همو... 

خواسته دلش سنگ بشه تنگ شد.. رفته دلت تنگ بشه سنگ شد ... خواسته یه كم دور بشه و حس کنی تنها موندی ، خواسته که جام خالی باشه دستمو اما خوندی ، خواسته بره يا كه به روت نياره ، شايد حتي يه لحظه هم بي تو دووم نیاره ، رفتم دلت تنگ بشه سنگ شد ، خواستم دلم  سنگ بشه تنگ شد ...

تو از دروغ لذت می بری خاطره ......

سوپی که همیشه برای تو حاضر است ... هر وقت که بیایی ... با معجونی از احساس و یقین و عشق و ایمان من به تو ...

تو از دروغ لذت می بری خاطره ......

از نگاه بعضي‌ها عشق فقط يه بازي و سرگرميه... و معشوق براشون همون اسباب بازي يا عروسك. بازي هم كه هميشه يه تاريخ مصرف داره. واسه همين بعد يه مدت اين بازي ديگه مثل اول سرگرم كننده نيست و بايد دنبال يه و تو از دروغ لذت می بری خاطره ......

خاطره, ، پنجره اي دور و محال از دو نگاهم به بلنداي جهان است ،  كه بلند است از عشق ... خاطره, ، بال عقابي است كه هر لحظه مرا دورتر است ... كه محال است از من ...   خاطره, ،  فاصله حنجره ي خسته ي من باشد از تو از دروغ لذت می بری خاطره ......

سفره, ای که همیشه, برای, تو باز است تا بیایی و بر سر این سفره, بنشینی و روح مرا با نشستنت و در معرض تماشا گذاشتن چشمهایت تازه کنی ...  این سفره, را هر روز باز می کنم ... هر روز همان را که دوست داری برای,ت بر سفره, می چینم ... هر روز که زنده ام چنین می کنم ... هر وقت خواستی سرزده بیا تا ببینی که راست است ... این کار هر روز من می شود برای, تویی که می خواستمت و می خواهمت ...

تو از دروغ لذت می بری خاطره ......

امروز, دوباره مي آيد ... امروز, ماهبانوي من از راه مي آيد .... امروز, شاهبانوي من همچو ماه مي آيد ... جدایی ها به من زودتر رسانش ، سبزه به ناز می آید ، محرم راز می آید ، دلم از دیده میپرسد نشانش ، سبزه به ناز می آید ، محرم راز می آید، چو می آید به پیچم عاشقانه ، به دور قامت سرو روانش ، سبزه به ناز می آید ، محرم راز می آید ، از دل پر دردم بشنو سوزوگداز می آيد ... سبزه به ناز می آید محرم راز می آید ...

تو از دروغ لذت می بری خاطره ......